جدول جو
جدول جو

معنی آزاده دل - جستجوی لغت در جدول جو

آزاده دل
(دَ / دِ دِ)
فارغ بال، صالح. (برهان) ، حلال زاده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
آزاده دل
صالح، حلال زاده
تصویری از آزاده دل
تصویر آزاده دل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
روشن ضمیر، روشن روان، مقابل مرده دل و افسرده دل، خوشحال، شاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
راستگو، بی ریا، بی مکر و حیله، بی کینه، پاکیزه درون، زودباور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزرده دل
تصویر آزرده دل
دلتنگ، ملول. رنجیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاه دل
تصویر آگاه دل
دل آگاه، صاحبدل، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
آسوده خاطر، کسی که دلواپس و مضطرب نباشد، برای مثال کسی خسبد آسوده در زیر گل / که خسبند از او مردم آسوده دل (سعدی۱ - ۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزاده خو
تصویر آزاده خو
کسی که خوی آزادگان دارد، دارای خلق آزادان، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ دِ)
دلباز. مبسوط:
که پیروز رفتی و بازآمدی
گشاده دل و بی نیاز آمدی.
فردوسی.
، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) :
سپه یکسره پیش سام آمدند
گشاده دل و شادکام آمدند.
فردوسی.
پذیره شدش رستم زال سام
سپاهی گشاده دل و شادکام.
فردوسی.
بفرمود تا پیش او آورند
گشاده دل و تازه رو آورند.
فردوسی.
به آئین همه پیش باز آمدند
گشاده دل و بی نیاز آمدند.
فردوسی.
، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر:
بزرگان ایران گشاده دلند
تو گویی که آهن همی بگسلند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آزاده خوی. دارای خوی آزادگان:
همی تیر و چوگان کنند آرزوی
چه فرمان دهد شاه آزاده خوی ؟
فردوسی.
گمانت چنین است کاین تاج و تخت
سپاه و فزونی و نیروی بخت
ز گیتی کسی را نبد آرزوی
از آن نامداران آزاده خوی...
جهان را بمردی نگه داشتند
یکی چشم بر تخت نگماشتند.
فردوسی.
سپهبد فرستاد از چار سوی
گزیده بزرگان آزاده خوی.
فردوسی.
بیامد سوی حجلۀ آرزوی
بدو گفت ای ماه آزاده خوی.
فردوسی.
همی بود جشنی نه برآرزوی
ز تیمار پیروز آزاده خوی.
فردوسی.
توئی چون فریدون آزاده خوی
منم چون پرستار و نام آرزوی.
فردوسی.
بدیدار او آمدش آرزوی
بر دختر و شاه آزاده خوی
فرستاده هندی فرستاده ای...
فردوسی.
گرفتند گرد اندرش چار سوی
چو بیچاره شد شاه آزاده خوی...
فردوسی.
، در صفت اسب، اصیل. نجیب:
هم آهوفغند است هم یوزتک
هم آزاده خویست و هم تیزگام.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ دِ)
آزرده جان:
اگر برنخیزد به، آن مرده دل
که خسبند از او مردم آزرده دل.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ دِ)
فارغ البال. بی دلواپسی. بی رنج. بی عذاب. غیرمضطرب:
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبند از او مردم آسوده دل.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ دِ)
چگونگی و صفت آزرده دل
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
صادق و بی نفاق، مردم صادق و بی نفاق، بی مکر و حیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
خوشحال، روشن ضمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه دل
تصویر آگاه دل
دل آگاه، صاحبدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده دل
تصویر آزرده دل
مرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
دارای سعه صدر، بشاش شادمان، جوانمرد سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
مضطرب وپریشان نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزرده دل
تصویر آزرده دل
((~. دِ))
رنجیده، ملول، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
((~. دِ))
آسوده خاطر، فارغ البال، بی دلواپسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساده دل
تصویر ساده دل
((~. دِ))
زودباور، احمق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشاده دل
تصویر گشاده دل
((~. دِ))
بشاش، جوانمرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسوده دل
تصویر آسوده دل
آمن السرب
فرهنگ واژه فارسی سره
حزین، دل آزرده، دلتنگ، دلگیر، غمگین، ملول
متضاد: پرنشاط، زنده دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسوده خاطر، خاطرجمع، فارغ البال، مطمئن
متضاد: دلواپس، مضطرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
Lively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
живой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
lebendig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
жвавий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
żywotny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
活泼的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
animado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
vivace
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از زنده دل
تصویر زنده دل
animado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی