دلباز. مبسوط: که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی. فردوسی. ، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی. پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام. فردوسی. بفرمود تا پیش او آورند گشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی. به آئین همه پیش باز آمدند گشاده دل و بی نیاز آمدند. فردوسی. ، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر: بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند. فردوسی
دلباز. مبسوط: که پیروز رفتی و بازآمدی گشاده دل و بی نیاز آمدی. فردوسی. ، خوشحال و بافرح. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) : سپه یکسره پیش سام آمدند گشاده دل و شادکام آمدند. فردوسی. پذیره شدش رستم زال سام سپاهی گشاده دل و شادکام. فردوسی. بفرمود تا پیش او آورند گشاده دل و تازه رو آورند. فردوسی. به آئین همه پیش باز آمدند گشاده دل و بی نیاز آمدند. فردوسی. ، جوانمرد. دارای بخشش. (از ناظم الاطباء). کریم. بخشنده، دارای سعۀ صدر: بزرگان ایران گشاده دلند تو گویی که آهن همی بگسلند. فردوسی
آزاده خوی. دارای خوی آزادگان: همی تیر و چوگان کنند آرزوی چه فرمان دهد شاه آزاده خوی ؟ فردوسی. گمانت چنین است کاین تاج و تخت سپاه و فزونی و نیروی بخت ز گیتی کسی را نبد آرزوی از آن نامداران آزاده خوی... جهان را بمردی نگه داشتند یکی چشم بر تخت نگماشتند. فردوسی. سپهبد فرستاد از چار سوی گزیده بزرگان آزاده خوی. فردوسی. بیامد سوی حجلۀ آرزوی بدو گفت ای ماه آزاده خوی. فردوسی. همی بود جشنی نه برآرزوی ز تیمار پیروز آزاده خوی. فردوسی. توئی چون فریدون آزاده خوی منم چون پرستار و نام آرزوی. فردوسی. بدیدار او آمدش آرزوی بر دختر و شاه آزاده خوی فرستاده هندی فرستاده ای... فردوسی. گرفتند گرد اندرش چار سوی چو بیچاره شد شاه آزاده خوی... فردوسی. ، در صفت اسب، اصیل. نجیب: هم آهوفغند است هم یوزتک هم آزاده خویست و هم تیزگام. فرالاوی
آزاده خوی. دارای خوی آزادگان: همی تیر و چوگان کنند آرزوی چه فرمان دهد شاه آزاده خوی ؟ فردوسی. گمانت چنین است کاین تاج و تخت سپاه و فزونی و نیروی بخت ز گیتی کسی را نبد آرزوی از آن نامداران آزاده خوی... جهان را بمردی نگه داشتند یکی چشم بر تخت نگماشتند. فردوسی. سپهبد فرستاد از چار سوی گزیده بزرگان آزاده خوی. فردوسی. بیامد سوی حجلۀ آرزوی بدو گفت ای ماه آزاده خوی. فردوسی. همی بود جشنی نه برآرزوی ز تیمار پیروز آزاده خوی. فردوسی. توئی چون فریدون آزاده خوی منم چون پرستار و نام آرزوی. فردوسی. بدیدار او آمدش آرزوی برِ دختر و شاه آزاده خوی فرستاده هندی فرستاده ای... فردوسی. گرفتند گرد اندرش چار سوی چو بیچاره شد شاه آزاده خوی... فردوسی. ، در صفت اسب، اصیل. نجیب: هم آهوفغند است هم یوزتک هم آزاده خویست و هم تیزگام. فرالاوی